جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بر آستان جانان

عشق منی بابابزرگ

      خانومم،خورشیدم،جانانم دخترم تو بهترینی و بهترین آرزوها رو هم واست دارم.. گلم تو بهترین دختر دنیا بهترین بابابزرگ و بهترین خاله دنیا رو هم داری اینقدر بابابزرگ و خاله عاشقتند که نهایت و حد نداره.. این بابازرگ خوبی که تو داری لنگه نداره...همیشه و هروقت می آید خونه و تو هم اونجا هستی یک چیزی واست خریده..حتی شده یک شکلات کوچیک تا تو را شادکنه.... با اینکه خسته است و مثل قدیما جوون و تر و فرز نیست اما همه کار واسه خوشحال کرد تو می کنه.. تو شبها کنار بابابزرگت می خوابی..اینقدر هواتو داره روتو می اندازه..وقتی آب می خواهی بهت اب می ده واست کارتونها را عوض می کنه تا اونی که  د...
26 آذر 1392

دیالوگهای به یاد ماندنی(1)

      ای بلبل خوش آواز من ای بلبل هم ساز من ای سرو و ای شیرین سخن بیا با من چنگی بزن بیا تا نغمه عشق را صدباره معنایش کنیم خوشگلم،با نمکم،جانانم اینها یک سری از بلبل زبونی و نمک ریزهای شماست خانوم خانومها:   مامان :"جانانم حالت بهتر شده گلم؟" جانان :"آره بترم(بهترم)..حالا دیگه بستنی و دلستر بخورم."   جانان :"مامان ببین چی پیدا کردم!!" مامان :" چی پیدا کردی خوشگلم؟" جانان :"کیکمون(تیرکمون)!!!!"   جانان :"مامان بیا بشین پیشم" مامان :"عزیزم باید نهار درست کنم..بابا جلال از سرکار میاد خسته است میخواد نهار بخوره" جانان ...
22 آذر 1392

برای چشم بیمارت بمیرم

            ترگل خانوم،نازگل خانوم،جانان خانوم چند روز خونه بابابزرگ بودیم خاله کمی سرماخورده بود شما از خاله گرفتی البته هوا هم سرد بود.. خلاصه از شنبه  شب تب کردی و مریض بودی و این دل من آتیش گرفت... مثل همیشه که مریض میشی حسابی مامان شناس شده بودی..حتی با اینکه وقتی خونه بابابزرگی دوست نداری بری بیرون..به خاطر مریضیت وابستگیت به من هم بیشتر شده بود و من می خواستم برم دکتر تو باهام اومدی...   (دردت تو جونم توی مطب تا بابا رفته بود وسایل عمل لبمو بگیره..دکتر کارو شروع کرده بود تو هم شجاع و دلیر نشسته بودی روی صندلی نگاه می کردی....دکتر نگران بود مبادا ب...
20 آذر 1392

نابغه کوچولو

    من نگاهم مات چشمان تو شد شعرهایم شعر چشمان تو شد بی قرار حس چشمانت شدم لحظه هایم رام چشمان تو شد یک دل دیوانه دارم که کنون سرکش آن برق چشمان تو شد من غرورم رنگ چشمانت گرفت آسمان هم رنگ چشمان تو شد گلبرگم،نازنینم،جانانم الهی فدات بشم مادرم،الهی بلا گردونت بشه مامان مسگان،بمیرم واسه اون دوتا چشم درشت مشگیت..بابایی می گه :"این چشکاش خیلی لکه به تو رفته" اره مامانی چشمات به من رفته؟ منم عقل دل و جونم واسه تو رفته دلبرم من هرجوری حساب کنم..هر جوری چرتکه بندازم هرجوری قاپ بریزم باز نتیجه یکسانه ؛تو خیلی باهوشی..نابغه ای حتی بابایی که خیلی دیر این جور موارد را تایید می کنه دیشب اق...
20 آذر 1392
1